علی جون ماعلی جون ما، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

علی شیرینی زندگی مامان و بابا

دنیای من

سلام به دنیای مامان بابا عزیزکم بعد از چند ماه بالاخره امروز همت کردم که از کارات برات بنویسم پسرکم خیلی خیلی بامزه شده ای خیلی کلمات را می گی و هر روز داری شیرین زبون تر میشی جدیدا منظورت را خوب میرسونی و من هر روز به داشتنت به خودم می بالم و خدا را شکر می کنم.  اعداد را کم و بیش بلد شده ای  و تا شیش میشمری . وقتی می گیم پیرزنه چیکار می کنه خیلی قشنگ اداش را در میاری و می گی ننه. اسمت را بلد شده ای .وقتی می گم علی بابات چه کاره است خیلی قشنگ میگی دکتر. وااااااااااااااااااااای که چه فدربامزه شده ای اسم تقریبا همه بچه ها ی دوروبرت را بلدی و همش دوست داری باهاشون بازی کنی واقعا که همه دنیای منی پسرم ...
27 مرداد 1394

شروع شیرین زبونیهای گل پسرم

سلام گل پسرم ناز پسرم قند عسلم پسرکم کم کم داری زبون باز می کنی از عید تا حالا از مامان بزرگ یاد گرفته بودی وقتی می گفتیم کلاغه چی می گه با خوشحالی می گفتی ولی چند روزه مموشی و ببعی را هم یاد گرفته ای یه دو سه روزی هم هست همینطور تو خونه راه میری و می گی بابایی بابایی یعنی بابات با این حرف تو ضعف میرهاااااااااااااااا دو هفته ای هست که داری اعضای بدنت را یاد می گیری گوشات چشمات را یاد گرفته ای ولی جالب تر از همه دندوناته که وقتی می گیم علی دندونات کو ؟ با غیض خاصی دندونات را نشون میدی که آدم می خواد بخوردت موش موشک مامانی علی جونم شیرین زبونم خیلی خیلی دوستت دارم خدایا شکرت به خاطر اینکه پسرم می تونه حرف بزنه و حرفای ما را متوجه ب...
4 ارديبهشت 1394

سال نوت مبارک پسر کوچولوم

سلام پسرک با نمکم و سال نوت مبارک انشاا... صد تا بهار را جشن بگیری مامانم چند ماهه برات چیزی ننوشتم و الان حسابی عذاب وجدان دارم نه اینکه نخوام وقت نمی کنم با اینکه صبح زود از خواب بیدار میشم ولی تا قبل از اینکه شما بیدار بشی سعی می کنم کارام را انجام بدم چون وقتی بیداری دیگه سرگرمم با شما تا ظهر .  وقتی هم که بیداری اصلا اجازه نمیدی سراغ کامپیوتر بیام  اما این چند ما پسرک خونه ما حدودای تولدت راه افتادنت کامل شد و شب تولدت غیر از اینکه راه افتاده بودی میرقصیدی . بعد از تولدت هم ده روز تب داشتی و بد غذایی و ... که باعث شد لاغرتر بشی و من ببرمت پیش  یک کارشناس تغذیه که اون هم بهم گفت دنبالش برای غذا خوردن نرو و من تا ا...
9 فروردين 1394

ماه یازدهم پسرکم

سلام بر پسر کوچولوی خودم علی کوچیک من این ماه داره به سرعت یادگیریت اضافه می شه قبلا فقط تمرین مامان گفتن می کردی ولی الان هر موقع کارم داری میای می گی مامان و من را بیشتر و بیشتر عاشق خودت می کنی عزیزم چند روز هم هست همین طور تو خونه چهار دست و پا میری و میگی بابابابابابا  و دل بابات را شاد می کنی دس دسی و بای بای را هم یاد گرفتی مخصوصا وقتی سوار تابت می کنم هی دوست داری بای بای کنی راستی با توبت هم خیلی قشنگ بازی می کنی پرتش می کنی و بعد می دوی دنبالش و حسابی ذوق می کنی قربون ذوق کردنات برم من همچنان را ه نمی ری ولی گاهی اوقات برای چند دقیقه خودت می ایستی علی جونم به خاطر داشتن تو خدا راشکر می کنم و عاشقانه دوستت دارم ...
11 آذر 1393

اولین مروارید پسرک گلم

سلام سلام صد تا سلام                 من اومدم با دندونام می خوام نشونتون بدم                   صاحب مروارید شدم آروم آروم و بی صدا                        شدم جزو کباب خورا سلام به پسر گلم  علی جونم بالاخره دقیقا در شروع ماه دهم یعنی 93/7/25 اولین جوانه دندونت زد بیرون و ما کلی برات ذوق کردیم دلم می خواست برا ت جشن دندونی بگیرم ولی چون محرم شروع شد فقط یه روز که همه خونه عمو دعوت بودیم شیرینی خریدم  مامان بزرگت هم تو دهه محرم که هر...
16 آبان 1393

ماه هشتم پسر گلم

سلام به یکی یه دونه مامان و بابا پسرم ببخشید که نمی تونم بیام و مرتب برات بنویسم آخه وقتم کمه والان هم چون تو خوابیدی برای اینکه بیدار نشی اومدم سر کامپیوتر پسر گلم خدا را شکر که روز به روز داری بزرگتر میشی و من هر روز بیشتر از قبل عاشقت میشم  دیگه تند تند چهار دست و پا میری و تو اواخر ماه هفتم هم شروع کردی تلاش کنی برای ایستادن و الان تقریبا راحت دستت را به هر جایی میگیری و بلند میشی هنوز از دندون هات خبری نیست البته چند روز پیش مامان بزرگم می گفت دندونش زیر لثه است و کم کم داره در میاد خدا را شکر ناقلاتر شده ای و تا می گم یا علی کن بلند میشی وایمیسی یا میگم علی ماشین پلیست کو میری میاریش قربونت برم الهی که اینقدر شیرین ...
3 مهر 1393

کارهای جدید پسرکم

سلام پسرک گلم الان که دارم برات می نویسم تو تو خواب نازی اونم چه فیگوری حالت سجده گرفته ای و خوابیده ای این فیگورت شبیه خوابیدن های کوچیکی خاله جونته از دو هفته پیش تا الان دیگه کاملا چهار دست و پا میری و هر روز هم به سرعتت اضافه میشه . عاشق دمپایی های قرمز منی و تا ببینی پام نیست خودت را بهشون میرسونی تازگی ها از اینکه خوشمزه بازی دربیاری و ما بخندیم لذت می بری و من اون موقع واقعا دلم می خواد بخورمت دیشب از بس خوشمزگی کردی من  و بابا از خنده روده بور شده بودیم موهات بلند شده  و من دنبال یه فرصتم که با بابا ببریمت آرایشگاه ولی نمی دونم میشینی رو صندلی یا نه همچنان همه چیز را می بری داخل دهنت کله این زرافه بدبختت که م...
1 شهريور 1393

تولد مامان

سلام به پسر کوچولوی عزیز دلم امروز روز تولدمه و من واقعا خوشحالم  که امسال روز تولدم تو کنارمی و این بهترین هدیه برای منه  دیشب هم بابایی با یه شاخه گل تولدم را بهم تبریک گفت کادوی امسال بابایی هم یه کادو ییه که باید با هم بریم تا برام بخره خیلی ممنونم همسر مهربونم و اما کارهای جدیدت  که واقعا من و بابا را ذوق زده می کنه یه دو هفته ای هست که اسمت را یاد گرفته ای و مرتب می گی علییییییییییییییی قربون اسمت برم من الهی ازدو سه روز پیش هم حالت چهار دست و پا می گیری و اینجوری چند قدم میری جلو و دوباره می خوابی دیروز هم من داشتم نگات می کردم دیدم داری از حالت چهاردست و پا تلاش می کنی که بشینی و بالاخره هم موفق ش...
15 مرداد 1393

رمضان مبارک

سلام به عزیز دل مامان و بابا ماه رمضانت مبارک گلم . امسال اولین سالیه که تو کنار مامان بابا هستی و من به خاطر اینکه خدا این لطف بزرگ را در حق ما کرده هزاران هزار بار خدا را شکر می کنم. واقعا امسال با این که من روزه نمی گیرم ولی یه حس و حال دیگه ای دارم . خدایا شکرت الحمدلله رب العالمین   اما از کارهای جدیدت بگم که چند روزه میذارمت تو روروکت و با هم میریم تو آشپزخونه و تو هم کلی کیف می کنی و از این طرف آشپزخون میری اونطرف و حسابی شلوغ کاری می کنی و ذوق می کنی  و من عاشق ذوق کردن و جیغ های شادیت تو اون لحظاتم دیروز برای اولین با از حالت دمر دوباره روی کمر شدی و من همین طور هاج و  واج داشتم بهت نگاه می کردم تازگ...
11 تير 1393